حتماً برات پیش اومده که تو موقعیتهای مختلف، شکل خوردنت تغییر کنه. گاهی خیلی بااحتیاط از غذات یه کوچولو میچشی، گاهی یه گاز یواشکی از غذای بغلدستیت میزنی، و بعضی وقتا هم اونقدر گرسنهای که تو چند ثانیه همهچی رو قورت میدی! تو این وبلاگ قراره با چندتا اصطلاح بامزه انگلیسی برای توصیف این مدلهای مختلف غذا خوردن آشنا بشیم.
یادت نره نظرتودرباره وبلاگ برام بنویسی که بهم انرژی میده! پس بزن بریم!
•Nibble on something
– چیزی رو خیلی آروم و کمکم خوردن (مثلاً وقتی رژیمی یا وقتی که شک داری مزهشو دوست داری یا نه)
She nibbled on a piece of chocolate while working.
(وقتی داشت کار میکرد، به یه تکه شکلات ناخنکمیزد.)
He nibbled on a cracker while waiting for dinner to be served.
(داشت به بیسکوئیتش ناخنکمیزد تا شام آماده بشه.)
•pick at something
- (با بیمیلی غذا خوردن، مثلا وقتی اشتها نداری، با غذا بازی کردن)
He just picked at his salad and didn’t eat much.
(فقط با سالادش بازی کرد وزیاد نخورد.)
She wasn’t feeling well, so she just picked at her pasta.
(حال خوبی نداشت، به خاطر همین فقط با پاستاش بازی کرد.)
•sneak a bite
_ (یواشکی یا سریع یه تکه خوردن)
She sneaked a bite of her friend’s cake when he wasn’t looking.
(وقتی دوستشحواسش نبود، یواشکییه گاز کیکش زد.)
I sneaked a bite of the pizza before everyone arrived.
(قبل از اینکه همه برسن، یواشکی یه تکه پیتزا خوردم.)
•grab a bite
- (سریع یه چیزی خوردن، مخصوصا عجله داری)
Let’s grab a bite before the meeting starts.
(بیا قبل از اینکه جلسه شروع شه، سریع یه چیزی بخوریم.)
I didn’t have time for breakfast so I grabbed a bite on my way to work.
(وقت نداشتم صبحانه بخورم، به خاطر همین سر راه کار یه چیزی سریع خوردم.)
•munch
_ (خوردن با لذت و اشتها)
He was munching on some chips while watching TV.
(داشت با لذت چیپس میخورد و تلویزیون نگاه میکرپ.)
She munched on an apple while she was reading a book.
(همزمان که کتاب میخوند، با اشتها یه سیب هم گاز میزد.)
•scarf down
- (با سرعت و گرسنگی شدید غذا خوردن)
She scarfed down her sandwich because she was late for class.
(ساندویچش رو با عجله خورد چون دیرش شده بود.)
He scarfed down his burger in only two minutes.
(اون همبرگرش رو تو ۲ دقیقه قورت داد.)
•wolf down
- (مثل گرگ با شدت و گرسنگی زیاد غذا روخوردن، بلعیدن)
He wolfed down his dinner after a long day at work.
(بعد از یه روزسخت کاری، شامشو مثل گرگ بلعید.)
The kids were so hungry that they walked down the pizza in no time.
(بچه ها اونقدر گرسنه بودن که پیتزا رو سه سوته قورت دادن.)
دفعه بعد که خواستی بگی یه نفر آروم غذاشو میخوره یا یه لقمه یواشکی زد یا مثل گرگ حمله کرد به غذا، میتونی از این اصطلاحات استفاده کنی!
دیدگاهتان را بنویسید